18
مهر

معرفی کتاب «پوشش و آرامش»

گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم کتاب «پوشش و آرامش(خاطره نگاری تبلیغی در عرصۀ ترویج حجاب و عفاف)» را منتشر کرد.


 

 

 

 

خاطره‌نگاری، چیزی فراتر از صرفِ عملِ نوشتن است. خاطره‌نگاری با بازآفرینی تجربه‌های زندگی در قالبی تازه به زندگی ما هدف و لذت می‌بخشد، ما را با گذشته‌مان آشتی می‌دهد، روابط‌مان را دگرگون می‌کند، فکر و نگاه‌مان را تغییر می‌دهد و امکان شریک کردنِ آدم‌های دیگر در تجربه‌هایمان را به وجود می‌آورد. 

یکی از عرصه‌های مهم خاطره‌نگاری که می‌تواند نقش بسزایی در تغییر فکر و نگاه ما و جامعه داشته باشد و به ترویج ارزش‌ها در سطح جامعه کمک کند، خاطره‌نگاری تبلیغی یا همان بیان خاطرات شیرین و گاه غم‌انگیز، اما درس‌آموزی است که در دوران تبلیغ یک مبلغ اتفاق می‌افتد.

کتاب حاضر حاوی خاطره نگاری تبلیغی در عرصۀ ترویج حجاب و عفاف در چهار فصل و 152 صفحه به کوشش سیده طاهره موسوی، فاطمه جوادی، فاطمه تقی‌زاده و احمد نوری تألیف شده است.

برشی از اثر

آن شب برای استراحت به اتاق کناری حسینیه رفتم. با وارد شدنم به اتاق، زن جوان بدحجابی با گریه پیشم آمد و گفت: «من چند شبه که پای صحبت‌های شما نشستم و چندوقته که درباره چادر داشتم فکر می‌کردم؛ شوهرم هم دوست داره چادری بشم، ولی نمی‌دونستم چرا باید چادر سر کرد! وقتی روی صحبت‌ها، مقایسه‌ها و تحلیل‌های شما فکر کردم، متوجه شدم که دیگه باید چادر سر کنم و عزت زن بودن خودم را ثابت کنم.»
بعد از صحبت‌هایش، بیشتر درباره فلسفه چادر با او حرف زدم. انگار تجربه‌ای جدید و پاک از آرامش به دست آورده بود و من همه حس معنوی او و دیگر افراد مجلس را برگرفته از عنایت حضرت زینب و دهه محرم می‌دیدم.
 
 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

18
مهر

عوامل و زمينه‌های طلاق| دخالت خویشاوندان

«شوهرم با وجود داشتن سی‌ویک سال سن، شدیداً دهن‌بین است. در همان دو هفته پس از عروسی، چند بار کتک خوردم. هر چیز که خانوده اش بگویند، باور می‌کند. از طرفی، همراه با خانواده شوهرم زندگی می‌کردم … .

 

 

 


****************

خانمی می­نویسد: «زنگ تعطیلی مدرسه به صدا درآمد و من به خانه بازگشتم. به محض رسیدن به خانه، پدرم مرا با خوش­رویی صدا کرد و با خود به اتاق برد. بعد از کمی صحبت، فهمیدم پدرم حرفی دارد. گفت: «دخترم! تو دیگر بزرگ شده و به اندازه کافی درس خوانده­ای. حالا که خواستگارانت از سر ما دست برنمی­دارند، تو هم آماده باش و یکی را انتخاب کن. بالأخره، باید به فکر آینده هم باشی.» با این حرف، سر جایم خشکم زد؛ چون هیچ‌وقت، انتظار چنین پیشنهادی از پدرم نداشتم. هیچ نگفتم و به اتاق خودم رفتم و ساعت­ها گریستم؛ ولی چه فایده­ای داشت! حرف پدرم قاطع بود و در مقابلش کسی جرئت مخالفت نداشت. به مادر و خواهرم پناه بردم و از آن­ها یاری جستم. فایده­ای نداشت و گفتند پدر تصمیم خود را گرفته است و از میان خواستگارانت، فلانی را انتخاب کرده است و تو هم جز موافقت، چاره­ای نداری.

چندین بار به اطرافیانم تأکید کرده بودم که این ازدواج، عاقبتی جز بدبختی ندارد. بعد از ازدواج، خداوند فرزندی به ما عطا کرد و از آن موقع که فرزندمان به دنیا آمد، نه تنها شوهرم بهتر نشد، بلکه به حرف­های نامربوط مادرش گوش داد و روزبه‌روز، عرصه را بر من تنگ­­تر کرد؛ اگر مرا کتک نمی­زد، غذا از گلویش پایین نمی­رفت؛ مثل آدم کوکی بود و به حرف مادرش نشست‌وبرخاست می­کرد و او هم عوض این‌که در بهبود زندگی فرزندش تلاش کند، برعکس، شوهرم را برای به­هم‌خوردن زندگی‌مان تشویق می­کرد.

روزی از دستش به تنگ آمده، به خانه پدرم پناه بردم. پدرم مثل همیشه، بعد از دل­داری گفت: «زندگی، پستی و بلندی دارد. باید سوخت و ساخت.»

… از این‌که او در خانه پدرم مرا تهدید به کشتن کرد، بگذریم. در آخر، چندی از فامیل­هایشان را فرستاد و مرا به خانه برگرداند. بعد از یک هفته، دیدم همان آش است و همان کاسه؛ نه شوهرم عوض شده، نه مادرش.

بالأخره، روزی فرا رسید که در دفتر طلاق حاضر شدم و من بعد از تمام صحبت­هایم، جمله «مهرم حلال و جانم آزاد» را گفتم. موقع امضای طلاق‌نامه بود که مادر شوهرم و تمام فامیل­هایشان، به پایم افتادند و چه خواهش و تمناها و عذرخواهی­هایی که نکردند! سرانجام راضی شدم و به اتفاق شوهرم به خانه برگشتم.

هنوز چند روزی نگذشته بود و من خود را خوشبخت­ترین زن دنیا می‌دانستم که مادرشوهرم که نمی­توانست خوبی ما را ببیند، دوباره کارهای قبلش را شروع کرد و دوباره زندگی‌مان را به هم زد. با این کارم، دوباره خودم را در چاه انداختم و الآن هیچ توجیهی ندارم که حرفی بزنم. شوهرم نیز میگوید: «[اگر می‌خواهی طلاق بگیری،] در محضر باز است!»

به خانه پدرم آمدم و شرح ماجرا را گفتم. پدرم به قدری ناراحت شد که نمی­گذاشت به خانه‌ام برگردم؛ حالا پدرم بیشتر از من پیگیر طلاق است. نمی­دانم به حرف پدرم گوش دهم و دست از همه چیز بردارم یا بسوزم و بسازم. از طرفی، الآن فرزند دومم نیز به دنیا آمده و طاقت دوری فرزندانم را ندارم!

****************

 

...

 

زن، از خانواده همسرش متنفر است و همسرش نیز حاضر نیست قید خانواده­اش را بزند. زن بعد از شش سال زندگی، به شوهرش می­گوید: «یا من، یا خانواده­ات!» حالا در بین دوراهی انتخاب همسر یا خانواده، او خانواده­اش را انتخاب کرده و برای طلاق آمده­اند. زن می­گوید: «خانواده همسرم در همه کارهای ما دخالت می­کنند. از روز اوّل ازدواج، خواهر کوچک همسرم، شد سرقفلی خانه­مان و هر روز به بهانه این‌که دانشگاهش نزدیک خانه ماست، به اینجا آمد و بعد از مدتی، کم­کم ماندگار شد. انگار نه انگار ما تازه عروس و داماد هستیم و لازم است ساعاتی را با هم تنها باشیم. بعد از آمدن خواهرش، از خلوت خصوصی دیگر خبری نبود. از هفت روز هفته، شش روزش یا خانواده آن‌ها در خانه ما بودند، یا مرا مجبور می­کرد به خانه‌شان برویم. هر زمان که خانه­های همدیگر نیستیم، تلفن از دست شوهرم نمی­افتد و دائم با مادرش حرف می­زند. من نمی‍دانم چرا حرف‌هایشان تمامی ندارد. اصلاً من در زندگی‌اش جایی ندارم. جانش برای خانواده­اش در می‍رود؛ اما برای من، هیچ. گویی اصلاً وجود ندارم. واقعاً با این زندگی و شرایط آن، نمی­توانم کنار بیایم. دوست دارم هرچه زودتر او را از زندان خانه آزاد کنم، تا برود برای همیشه با خانواده­اش زندگی کند. من هم کمتر حرص و جوش می‌خورم که چرا باید شوهرم این­گونه باشد. تا جایی­که من می­دانم، زن­ها بیشتر این‌طور هستند که می‍خواهند با خانواده­شان در تماس باشند و در میان مردها، کمتر با چنین موردی برخورد کرده بودم که از بخت بد من، باید این مورد نادر هم نصیب من می­شد!»

****************

دخترِ جوان‌ آمده تا حکم نهایی برای اجرای طلاقِ توافقی را بگیرد. بیست‌وهشت ساله است و چهار سالِ پیش ازدواج کرده است؛ ازدواجی که تنها پانزده روز دوام داشته و پس از آن، زن به خانه پدرش رفته و چهار سال نیز درگیر آشتی و طلاق بوده است. این زنِ کارمند، با همسرش در دانشگاه آشنا شده و چند ماه هم نامزد بوده‌اند. خودش معتقد است دخالت خانواده شوهرش، عاملِ اصلی این جدایی است. او می­گوید:

«شوهرم با وجود داشتن سی‌ویک سال سن، شدیداً دهن‌بین است. در همان دو هفته پس از عروسی، چند بار کتک خوردم. هر چیز که خانوده اش بگویند، باور می‌کند. از طرفی، همراه با خانواده شوهرم زندگی می‌کردم؛ آدم‌هایی که نه تنها در همان دوران کوتاه، کلی آزارم دادند، بلکه طی این چهار سال نیز هرگز برای آشتی و به‌اصطلاح ریش سفیدی، وارد ماجرا نشدند. هر اعتراضی هم می‌کردم، جوابش توهین بود. شوهرم از خانواده اش حمایت می‌کرد و تازه پس از ازدواج، خودِ واقعی‌اش را نشان داد. مشکل ما تفاوت فرهنگی شدید است. فرهنگ خانواده و رفتار و زندگی‌مان، اصلاً به هم نمی­خورد. الآن نیز همه چیز از مهریه و نفقه را بخشیدم تا بتوانم طلاق بگیرم. امروز هم بالأخره حکم طلاقِ توافقی را گرفتیم.»

****************

هنوز بچه بودم و نمی­دانستم شوهر و مادرشوهر، یعنی چه. وقتی چشمم را باز کردم، دیدم سر سفره عقد هستم. همه چشم به دهان من دوخته­ بودند؛ تا این‌که یکی از بالای سرم گفت: بگو بله! در این لحظه، به چشم­های افروخته مادر نگریستم که با نگاهش می­خواست بگوید: سریع­تر، بگو بله! بی­اختیار گفتم: بله! و بعد هلهله­ای سر گرفت و بعد خودم را در خانه شوهرم دیدم. او آدم بدی نبود؛ ولی همیشه، به تحریک پدر و مادرش مرا در تنگنا می­گذاشت و وادارم می­کرد که هر کاری را که آنان می­گویند، حتی اگر نادرست باشد، انجام دهم و این همیشه، باعث کدورت و جر و بحث بین من و شوهرم می­شد.

بعد از سه ماه، حامله شدم. اوّلین فرزندم، دختر کوچک و نازی بود که شباهت عجیبی به من داشت. نام او را فیروزه نهادیم. فرزندمان هم اثری در شوهرم نکرد. بهانه می­گرفت که خانواده ما همیشه اوّلین فرزندشان پسر بود و آوردن دختر، آن هم بچه اوّل، سختی و نکبت به همراه خواهد داشت! من اعتنایی نمی­کردم و تنها در زندگی به فیروزه، دل بسته بودم.

یک روز صبح همسرم به خانه ما آمد و گفت: فرانک، حاضر شو، ناهار خانه پدرم هستیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر شوهرم خیلی عصبانی بود و به هر بهانه­ای به در و دیوار فحش می­داد. فهمیدم بدون این‌که به مادرش اطلاع دهد، ما را آن جا برده است. دیگر تحملم تمام شد. برخاستم و فیروزه را بغل کردم و از خانه آن­ها بیرون آمدم. همسرم دنبالم دوید و بدون این‌که بگذارم حرفی بزند، به خانه خودمان آمدم. وقتی شوهرم به منزل آمد، به من گفت: «شخصیت مرا پیش پدر و مادرم خرد کردی!» گفتم: «آقا تازه از شخصیت حرف می­زند! مگر من شخصیت ندارم؟» در همین لحظه، دستش را بلند کرد و یک سیلی به من زد. از شدت درد، چند دقیقه، سرم گیج رفت. چهار زانو نشستم و با دو دست سرم را گرفتم. با شنیدن صدای در فهمیدم شوهرم از خانه بیرون رفت. یک ربع طول کشید تا حالم جا آمد. به فکر فرو رفتم که چه کار کنم. نمی­دانم چند ساعت داشتم فکر می­کردم. وقتی سرم را بلند کردم، ساعت هشت شب بود. فیروزه، با صدای بلند گریه می‍کرد. از جا برخاستم او را خواباندم و بدون شام خوابیدم.

شوهرم حدود ساعت دو و نیم شب به خانه برگشت و من در آن وقت، خودم را به خواب زدم. تا دو هفته او این­گونه رفتار می­کرد و بعضی اوقات، شب­ها نیز به خانه نمی­آمد. طی این دو هفته، کلمه­ای با هم حرف نزدیم. من ناهار را تنها می­خوردم و شب­ها بدون شام می­خوابیدم و تا نزدیکی صبح گریه می­کردم.

روزی که داشتم فیروزه را می­خواباندم، شوهرم جلو آمد و خطاب به من گفت: گوش کن! بیا بچه­بازی را کنار بگذاریم و به زندگی ادامه بدهیم. به او گفتم: «حتی بدون دخالت پدر و مادرت؟» گفت: «بله.» چند ماهی خانه کوچک سه نفری ما بهترین زندگی را داشت؛ تا این‌که دوباره مادرش وارد زندگی ما شد و آن را از هم فروپاشید.

آن روز عصر داشتم ظرف­ها را می­شستم که ناگهان صدای در آمد. دیدم شوهرم آمده است. مثل همیشه با خوشحالی جلو رفتم؛ اما او با حالتی خشمگین به من نگاه کرد! پرسید: «امروز صبح کجا رفته بودی؟» گفتم: «هیچ جا، در خانه بودم.» گفت: «مادرم گفته تو را بیرون دیده!» گفتم: «اوّلاً، من بیرون نرفتم. ثانیاً، اگر رفته باشم، این‌که داد و فریاد ندارد.» گفت: «مادرم تو را با یک مرد دیده است!»

باشنیدن این حرف، سرم گیج رفت و دهانم تلخ شد. گفتم: «من بیرون نرفتم؛ مادرت دروغ می­گوید!» دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان بودم و چند جای بدنم به‌شدت درد می­کرد. به پرستاری که بالای سرم بود، گفتم: «چه شده؟ دخترم کجاست؟» پرستار گفت: «شما سقط جنین کرده­اید و خونریزی دارید. باید چند روزی در بیمارستان بمانید!» تازه فهمیدم که چه بلایی سرم آمده است. بعد از چند هفته، شوهرم به خانه آمد و گفت: «فردا بیا دادگاه که طلاقت بدهم. حالا من و دخترم، چگونه آواره کوچه­ها و خیابان­ها شویم؟» پدر و مادرم گفته­اند: «اگر طلاق بگیری، حق نداری به خانه ما بیایی؛ زن، با لباس عروسی به خانه شوهر می­رود و با کفن، از آنجا بیرون می­آید!» 

****************

زوج جوان که پس از یک سال انتظار راهی خانه بخت شده بودند، سه روز پس از ازدواج، به دلیل دخالت­های مادر عروس، برای جدایی به دادگاه خانواده رفتند. زوج جوان مقابل قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده تهران نشسته بودند که قاضی پس از مطالعه پرونده، با تعجب از مرد جوان پرسید: «علت درخواست طلاق، آن هم فقط سه روز پس از ازدواجتان چیست؟»

مرد درحالی‌که سر به زیر انداخته بود، به‌آرامی گفت: «یک سال قبل، ترم آخر دانشگاهم بودم و برای تأمین مخارجم، در مغازه یکی از آشنایان کار می­کردم. یک روز به طور اتفاقی با همسرم آشنا شدم که برای خرید به مغازه آمده بود. در همان دیدار، احساس عجیبی وجودم را فرا گرفت. شماره تلفن همراه او را گرفته، چند روز بعد با او قرار ملاقات گذاشتم. دیدارها و تماس­های تلفنی ما ادامه داشت؛ تا اینکه با طرح موضوع ازدواج، خانواده­هایمان را نیز در جریان قرار دادیم.

خوشبختانه، خیلی زود با توافق خانواده همسرم، مراسم رسمی خواستگاری برگزار شد؛ اما در ادامه، مادرش که زن پرتوقعی بود، به طرح خواسته­ای عجیبش پرداخت. من نیز برای رسیدن به دختر موردعلاقه‌ام، با مهریه یک هزار سکه طلا، برگزاری جشن عروسی در تالاری باشکوه و خرید بخشی از جهیزیه، موافقت کردم. این درحالی بود که خانواده­ام به‌شدت با آن مخالف بودند.

سرانجام، با سختی فراوان و کمک خانواده و دوستان و بدهی سنگین، عروسی چهل میلیون تومانی برگزار شد؛ ولی افسوس که خیلی زود متوجه شدم همه این تلاش­ها بی‍فایده بوده و همسرم همچنان تحت نفوذ حرف­های مادر و خانواده­اش زندگی­مان را جهنم کرده است.»

در ادامه، زن جوان سکوتش را شکست و به قاضی گفت: «حرف­های همسرم را قبول دارم و شرمنده او هستم؛ اما افسوس که نه من، بلکه هیچ‌کدام از اعضای خانواده­ام، اجازه نداریم روی حرف مادرمان حرف بزنیم. حالاهم سه روز پس از شروع زندگی مشترک، به این نتیجه رسیده‌ام که ادامه زندگی ما هیچ فایده­ای ندارد؛ زیرا همسرم به‌شدت از مادرم دلگیر است و دائم می­گوید: این زندگی، به نتیجه­ای نمی رسد و از طرفی، نمی­توانم به دستورهای مادرم بی‍توجهی کنم. حالاهم تصمیم دارم مهریه­ام را ببخشم.»

****************

عروس و دامادی به‌صراحت اظهار کردند ما همدیگررا دوست داریم ومی توانیم با صفا و محبت زندگی کنیم؛ ولی پدرهایمان که با هم اختلاف دارند، نمی‌گذارند. در بحبوحه مشکلات خانواده‌ها، پدر داماد برخلاف میل پسرش و تنها برای لجبازی با پدر عروس، زن دیگری برای پسرش گرفت؛ تا این‌که کار به دادگاه و ضرب و شتم و رسوایی کشید. در دادگاه که همه بزرگان فامیل جمع بودند، قاضی خطاب به پدر داماد گفت: «جای تو وسط جهنم است که این بد بختی‌ها را برای پسر و عروست درست کردی!» تمام اهل مجلس، سخن حکیمانه قاضی را تأیید کردند.

****************

مردی سی‌وسه ساله اهل همدان گفت: «سه سال از زندگی من و همسرم می­گذشت. زندگی آرامی داشتیم؛ چون خانمم خوب و کم­توقع بود و با کم و زیاد زندگی می‍ساخت. یک روز برادرش همه چیز را به هم ریخت. در روز جشن تولدم که همه فامیل جمع بودند، برادر خانمم عاشق دختر دایی من شد. فکر کردم چند روزی که بگذرد، از سرش می­افتد؛ چون اصلاً در شأن یکدیگر نبودند؛ زیرا دختر دایی‌ام سال آخر پزشکی، و برادر خانمم دیپلمه بود. برادرزنم آن‌قدر سماجت کرد، تا این‌که روزی، دایی‌ام زنگ زد و گفت: «جلوی برادر خانمت را بگیر؛ وگرنه خودم ادبش کنم تا دیگر مزاحم ما نشود؟» همسرم از شنیدن این صحبت­ها ناراحت شد و با عصبانیت گفت: «چرا از برادرم دفاع نکردی؟» کم­کم آتش اختلاف بالا گرفت تا این‌که به مرحله طلاق رسیدیم. در راهروی دادگاه یک دفعه به خودم آمدم و به همسرم گفتم: «چرا باید به دلیل شخص دیگری زندگی‌مان را نابود کنیم؟» از همان راهرو به سر زندگی خود برگشتیم. خدا را شکر می­کنم که در آخرین لحظه­، شجاعت به خرج دادم و زندگی­ام را نجات دادم.»

****************

زن دام‌پزشک که از دخالت‌های مادرشوهر و خانواده همسرش در زندگی‌شان به ستوه آمده بود، بعد از چهار سال، مهریه‌اش را به اجرا گذاشت؛ تا شاید تلنگری به شوهرش بزند؛ مهریه‌ای شامل دویست و نود و یک شمش طلای ده گرمی سوئیسی.

زن، در نخستین مرحله دادرسی همراه وکیل خود به دادگاه خانواده آمده بود تا مدارک لازم را به قاضی ارائه دهد. برای او، تنها آمدن به دادگاه مورد عجیبی نبود؛ زیرا در طول دو سال دوران عقد و دو سال زندگی مشترک، هرگز با شوهرش به مسافرت، رستوران، سینما یا کنسرت نرفته بود. همسرش از مدیران یک اداره بود و به قول زن، پسر یکی‌یکدانه خانواده‌ای شهرستانی که در تهران با او آشنا شده بود.

آنچه زن دام‌پزشک را وادار به تشکیل پرونده دادخواست مطالبه مهریه کرده بود، نه خسیسی همسرش، بلکه ماجراهای عجیب و غریبی بود که با خانواده همسرش پیدا کرده بود؛ ماجراهایی که حتی خانم وکیل را هم به تعجب وا‌می‌داشت.

این زن بعد از پایان تحصیلات خود، به‌تازگی در یک کلینیک به عنوان دام‌پزشک مشغول کار شده بود که با شوهرش آشنا شد. در مدت چند ماهی که از آشنایی‌شان گذشت، مرد حرف ازدواج را پیش کشید؛ اما زن اجازه خواست بیشتر فکر کنند. در این مدت، زن متوجه شد که خانواده‌هایشان هیچ سنخیتی با هم ندارند؛ زیرا پدر خودش معلم و اهل موسیقی بود؛ اما پدر شوهرش دلال بود. دنیای ذهنی مادرهایشان هم از هم دور بود. با این حساب، مرد اصرار کرد و بارها گفت مشکلی پیش نخواهد آمد. سرانجام قراری برای مراسم عقدشان گذاشته شد و به اصرار خود مرد تعداد دویست و نود و یک شمش طلای سوئیسی به عنوان مهریه تعیین شد؛ توجیه مرد نیز این بود که: «دو، یعنی ما تا ابد دونفریم. نود و یک، یعنی در سال 1391 پیمان عقد بسته‌ایم.» سپس، قول داد برای سعادت و خوشبختی خانمش هر کاری خواهد کرد؛ اما از همان روز عقد، قولش را فراموش کرد و اجازه داد پدرش در مورد مهریه‌اش به جای «عندالمطالبه» در عقدنامه بنویسد «عندالاستطاعه»؛ یعنی شوهرش هرگاه توانایی مالی برای پرداخت داشته باشد. این موضوع، با مخالفت زن مواجه شد و بعد از بحث میان دو خانواده و گریه‌کردن عروس‌خانم، در نهایت پرداخت مهریه به روال معمول «عندالمطالبه» نوشته شد. ساعتی بعد، مراسم جشن تمام شد؛ اما ماجراهای پروانه و خانواده همسرش تازه آغاز شده بود.

صبح روز بعد از مراسم عقد، شوهرش اطلاع داد برای صرف ناهار از طرف خانواده‌اش دعوت شده‌اند؛ اما نزدیک ظهر وقتی که زوج جوان به خانه پدرشوهرش رسیدند، تا چند دقیقه در را باز نکردند و بعد از آن هم، کسی به استقبالشان نیامد. زن این موضوع و آماده نبودن ناهار را به حساب خستگی مراسم دیروز گذاشت؛ تا این‌که پدرشوهر عروسش را به اتاقش دعوت کرد و با لحنی تند گفت: «در مراسم عقد، جلوی پای دخترم بلند نشده‌ای و من از این موضوع حسابی دلخور شده‌ام. خط قرمز من، تنها دخترم است و اجازه نمی‌دهم به او بی‌احترامی کنی!» تازه‌عروس با شنیدن این حرف، بغض امانش را برید و شروع به گریه کرد. او عادت نداشت مشکلاتش را با کسی در میان بگذارد؛ برای همین، امیدوار بود گذشت زمان همه چیز را حل کند؛ اما خانواده شوهرش حتی در تمام مراحل خرید جهیزیه، رفت‌وآمدهای زن و شوهر جوان، کارکردن آن‌ها و حتی لباس پوشیدن عروسشان، دخالت می‌کردند.

همه امید زن این بود که در خانه مستقل خودشان راحت خواهند بود و دخالت خانواده شوهرش تمام می‌شود؛ اما این تصور هم نقش بر آب شد؛ زیرا مادرشوهرش آپارتمانی در شمال تهران خرید و در اختیارشان قرار داد، تا در آن زندگی کنند. برای همین، همه اعضای خانواده هر وقت به تهران می‌آمدند، با کلید یدکی و بدون اطلاعشان وارد می‌شدند و گاهی تا هفته‌ها در آپارتمان می‌ماندند. در این شرایط، زن حتی فرصت نداشت به کارش در کلینیک برسد؛ تا این‌که کم‌کم کاسه صبرش لبریز شد و به همسرش درباره مزاحمت‌های‌ خانواده او اعتراض کرد. شوهرش نیز قول داد شرایط را بهتر کند؛ اما عملاً هیچ کاری از پیش نبرد و چون جرئت اعتراض به خانواده‌اش را نداشت، نتوانست به زندگی‌اش سروسامان بدهد.

هنوز یک سال از زندگی مشترک آنان نگذشته بود که دامنه اختلاف‌های زوج جوان بیشتر شد و همواره مرد به طرف‌داری از خانواده‌اش می‌پرداخت؛ تا این‌که تعطیلات نوروز همسرش را رها کرد و نزد پدر و مادرش به شهرستان رفت. بعد از بازگشت او، زن که از آینده زندگی مشترکشان مأیوس شده بود، از شوهرش خواست نزد روان‌شناس بروند؛ اما مرد به دستورات مشاور اهمیتی نمی‌داد و از اعتراض به خانواده‌اش می‌ترسید. سرانجام، چرخ زندگی مشترک آن‌ها از حرکت ایستاد و کانون خانه‌شان، به فضایی یخ‌زده مبدل شد. دیگر نه با هم حرف می‌زدند و نه کسی را به خانه راه می‌دادند.

در این شرایط بود که زن تصمیم گرفت قدم تازه‌ای بردارد، تا شاید گرما به زندگی‌شان بازگردد. برای همین، راهی دادگاه شد و مهریه‌اش را به اجرا گذاشت؛ به آن امید که تلنگری به شوهرش بزند و او به زندگی مستقل از خانواده‌اش فکر کند.

****************

رسیدگی به پرونده قتل دو دختر به دست پدرشان، در حالی ادامه دارد که مادر کودکان، اعتیاد شوهرش به ماده مخدر را تکذیب کرد و مدعی شد همسرش در کمال سلامت برای قتل فرزندانش نقشه کشیده است. در این حادثه، مردی چهل‌وهفت ساله، در غیاب همسرش دو دختر هشت و نه ساله­اش را به اتاق خواب خانه برد و درحالی‌که یک گالن در دست داشت، دورتادور اتاق خواب را بنزین پاشید و با قراردادن جسم سنگینی پشت در اتاق، راه فرار دخترانش را بست. مرد میان‌سال در ادامه با دستانش یکی از دختران و با پاهایش دختر دیگر را گرفت و کبریت را کشید. در پی این حادثه، هر سه نفر دچار صددرصد سوختگی شدند و جان باختند. پس از آن، پلیس و بازپرس جنایی وارد عمل شدند و رئیس کلانتری، اعتیاد مرد به ماده مخدر شیشه را عامل اصلی این جنایت جنون‌آمیز دانست؛ اما زن اعتیاد شوهرش را تکذیب کرد. زن داغ­دار که همچنان پیگیر پرونده مرگ دخترانش است، گفت:

«من و شوهرم سیزده سال قبل ازدواج کردیم و خانواده‍هایمان با این وصلت موافق بودند. اوایل مشکلی وجود نداشت؛ اما شوهرم به‌شدت تحت تاثیر خانواده، به‌ویژه خواهرانش بود و دخالت­های آن­ها در زندگی ما مشکل به وجود آورد. شوهرم آن زمان در یک شرکت کار می­کرد؛ اما تعدیل شد و بعد از آن، دیگر سر کار نرفت؛ حتی چند بار خودم برایش شغل خوبی فراهم کردم؛ ولی حاضر نشد کار کند و از آن به بعد، من هزینه زندگی­مان را تأمین می­کردم. مشکل بزرگ­تر این بود که شوهرم توقع داشت تمام حقوقم را به او بدهم، تا وی آن مبلغ را در اختیار خانواده خودش قرار بدهد.

اختلافات خانوادگی ما همچنان ادامه داشت تا اینکه سال گذشته، شوهرم با چاقو به من حمله و مرا مضروب کرد. پس از آن، تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم. به دادگاه خانواده رفتم و دادخواست طلاق دادم؛ اما قاضی به من گفت چون شوهرم معتاد نیست، نمی­تواند حضانت بچه­ها را به من بدهد و دخترانم باید نزد پدرشان بمانند. من که نمی‍خواستم این اتفاق بیفتد، از پیگیری پرونده طلاق منصرف شدم. اگر آن موقع حضانت بچه­ها به من داده می­شد، این اتفاق نمی­افتد. شوهرم از خودش اختیار و قدرت عمل نداشت و مطیع محض خانواده­اش بود و این مسئله، روزبه‌روز زندگی را برای من و دخترانم سخت و تلخ تر می‍کرد و کاری از دستم برنمی­آمد.»

این زن در ادامه اظهاراتش، وقایع شب قبل از قتل را توضیح داد و گفت:

«شوهرم یک موتوسیکلت داشت. او شب قبل از قتل، موتورش را به همراه مدارک شناسایی و کارت عابربانکی که یارانه‌هایمان به آن واریز می­شد، به همراه رمز­کارت به خانواده خودش تحویل داد و بعد به خانه برگشت. همین امر، نشان می­دهد که او از قبل برای کشتن بچه­ها برنامه داشته است. او نه جنون داشت و نه معتاد بود؛ بلکه فقط به دلیل مشکلات خانوادگی این کار را انجام داد و من پرونده را تا آخر پیگیری می‌کنم. دو دخترم، بی­گناه جان باختند. مرگ در آتش و زنده‌زنده سوختن به حدی دردناک است که اصلاً نمی شود آن را توصیف کرد. من واقعاً برای افرادی (خانواده شوهر) که مسبب این حادثه شده­اند، متأسف هستم. هیچ کس از درد من خبر ندارد و من هم تا آخر موضوع را دنبال می‌کنم.»

****************

در خانواده­ای، زن بیست‌ودو سال دارد، و تحصیلاتش دوم دبیرستان، و شغلش خانه­داری است. و مرد 26 سال دارد و تحصیلاتش زیر دیپلم و شغلش آرایشگری است و دارای یک فرزند سه ساله هستند. این خانواده با پدر و مادر شوهر زندگی می­کنند. و به علت دخالت مادر شوهر، کار به دادگاه و جدایی کشیده است.

زن و شوهری همراه مادرشوهر در دادگاه حاضر شدند. در جلسه دادگاه، مادرشوهر به پسر خود مهلت حرف زدن نمی­داد. مادر مشکلات زندگی پسرش را شرح می­داد و مرتب تکرار می­کرد: «این دختر به درد زندگی با پسرم نمی‍خورد. این زن حتی نمی­تواند به کار­های شخصی خودش برسد؛ یکبار هم نتوانسته برای پسرم غذا درست کند. اگر بچه را به دستش بدهم، دو روزه نابودش می­کند. اصلاً دیوانه است؛ شما را به خدا ما را نجات بدهید.»

مرد که تقریباً ساکت بود، اگر هم حرفی می­زد، از مادرش نقل قو می‌کرد و خودش اظهار نظری نمی‌نمود. بالأخره اجازه سخن گفتن را به زن می‌دهند و او می­گوید:

«از روز اوّل، مادرشوهرم نگذاشت به هیچ کاری دست بزنم. هر کاری می‌خواستم انجام بدهم، می­گفت: «لازم نیست تو دست بزنی.» حتی نگذاشته اتاق من و شوهرم از او جدا باشد. در ظاهر، طبقه دوم را برای سکونت ما در نظر گرفته‌اند؛ ولی به بهانه این‌که خودش طبقه اوّل تنهاست، اجازه نمی­دهد ما بالا و جدا از او باشیم. از ابتدا که بچه­ام به دنیا آمده، حتی یک شب اجازه نداده در کنارم باشد. اوّل به بهانه این‌که کمکم کند، او را پیش خودش بُرد و حالا می­گوید: «تو عرضه بچه­داری نداری.» هشت ماه مرا در زیرزمین خانه حبس کرده و نگذاشته پدر و مادرم را ببینم و حالا که در اثر رفتار­های او افسرده شده­ام، می‍گوید: دیوانه هستی! و به هر دری می­زند تا بدون پرداخت حق و حقوقم، مرا طلاق بدهد و حتی اجازه نمی‍دهد بچه­ام را ببینم و می‍گوید: «تو چه مادری هستی که بچه­ات تو را نمی‍شناسد!» شوهرم نیز دهانش در زبان مادرش است و هرچه مادرش بگوید، حرف همان است و بس.»

****************

مردی جوان به دلیل این‌که پدرش با زندگی او و همسرش مخالف است، درخواست طلاق داد. مرد که از درگیری با پدرش خسته شده، دادگاه خانواده را به عنوان ایستگاه آخر زندگی مشترکش انتخاب کرده و درخواست طلاق خویش را به قاضی دادگاه خانواده ارائه کرده است. او درباره زندگی­اش به قاضی می­گوید:

«آقای قاضی! از درگیری با پدرم خسته شده­ام. پدرم از همان روز اوّل، با ازدواج من و همسرم مخالف بود و دوست نداشت زندگی ما سروسامان بگیرد. برای همین، ما را اذیت و آزار می­دهد؛ اما به خاطر عشقی که به همسرم داشتم، تحمل کردم و حرفی نزدم. تا این‌که بالأخره ما با هر سختی‍ای که بود، زندگی مشترک خود را آغاز کردیم؛ ولی این پایان ماجرا نبود. پدرم دست از آزار ما برنداشت و مرتب جلوی پای ما سنگ انداخت؛ تا جایی که هر روز با هم درگیر می‍شدیم. پدرم از همان روز نخست تا الآن که دو سال از ازدواجمان می­گذرد، همیشه به هر بهانه­ای ما را اذیت کرده است. کافی است متوجه شود من از کسی پول قرض کرده‍ام؛ می­رود و طلبکارم را به جان من می­اندازد. هر شغل جدیدی پیدا می­کنم، پدرم با بدجنسی تمام کاری می­کند تا اخراج شوم. هر بار هم با او صحبت می‌کنم، می‌گوید زنت را طلاق بده تا دست از لجبازی بردارم. آقای قاضی! باور کنید دیگر تحمل ندارم، و این همه درگیری با پدرم مرا خسته کرده است. برای همین، تسلیم خواسته او شدم و فقط به دلیل این‌که راضی به زندگی مشترک ما نمی­شود، تصمیم به جدایی دارم.»

در این لحظه، همسر این مرد نیز به قاضی می­گوید: «آقای قاضی! پدرشوهرم زندگی را برای هر دوی ­ما به جهنم تبدیل کرده است. او با بدجنسی­هایش باعث شده من و شوهرم هر روز با هم درگیر شویم و روزگار خوشی نداشته باشیم. برای همین، وقتی شوهرم پیشنهاد جدایی را مطرح کرد، من هم قبول کردم و می­خواهم برای همیشه به زندگی با او پایان دهم.»

****************

روایت زندگی مشترک این مرد و همسرش از ازدواج تا طلاق، به یک سال هم نمی­کشد. این دو نفر واقعاً عاشق همدیگر بودند و طبق ادعای خودشان عشقی که به همدیگر داشتند، در کل فامیل زبان‌زد بود؛ اما این عشق، فقط چند ماه دوام آورد و رفتارمادرزن باعث شد زندگی شیرین این زوج، در عرض چند ماه تلخ شود. ماجرا از این قراربود که مادر این زن، هر زمانی که دامادش را می‌دید، از خواستگارهای قبلی دخترش تعریف می‌کرد و آن‌ها را مثل پتکی بر سر او می‌کوبید و از آنجایی که مرد، ظرفیت بالایی داشت و همسرش هم او را عاشقانه دوست داشت، تا چند ماه اتفاق خاصی نیفتاد؛ اما ظرفیت انسان هم حدی دارد.

یک روز که مهمانی بزرگی در خانه پدری خانمش برگزار شده بود و حدود پنجاه نفر حضور داشتند، مردی از در وارد شد و مادرزن نیز با صدای بلند اعلام کرد او خواستگار دخترش بوده و تریلی هم توان کشیدن پول‌هایش را ندارد‌. در اینجا دامادش از کوره در می‌رود و صدایش را به نشانه اعتراض بالا می‌رود. مادرزن نیز با الفاظ رکیکی او را مورد خطاب قرار می‌دهد و در ادامه این درگیری لفظی، مرد از جا بلند می‌شود و یک سیلی آبدار به مادرزنش می‌زند و همین ماجرا، موجب جدایی این دو زوج جوان می‌شود.

****************

خانمی علت جدا شدن خود از شوهرش را این گونه بیان می­کند: «پیش از ازدواج با همسرم، با پسرعمه­ام ازدواج نموده بودم؛ ولی به دلیل اعتیاد، خشونت و کتک­های زیادش، از او جدا شدم. من و همسر دومم، بسیار به یکدیگر علاقه­مند بودیم؛ اما توهین­ها و اهانت­های مادر همسرم به من، شوهرم را نیز خسته کرد و وقتی پس از یک سال زندگی مشترک، بدون آن‌که کوچک­ترین مشکلی با هم داشته باشیم، به دلیل خسته شدن از صحبت­های مادرش، به این نتیجه رسید که بهتر است از هم جدا شویم و من به دلیل علاقه­ام به او و این‌که نمی‌خواستم بیش از این ناراحت شود، پذیرفتم.»

****************

زنی در دادگاه خانواده گفت: «مادرشوهرم برای این‌که مرا حرص دهد، برای شوهرم غذا درست می‌کند تا او همراه خود به سر کار ببرد و نمی‌گذارد من غذایی را که درست می‌کنم، به او بدهم.» این زن در برابر قاضی با اشاره به این‌که یک فرزند داشته و حدود چهار سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد، اظهار داشت: «شوهرم به جای این‌که به فکر زندگی‌مان باشد، دائم به خانه مادرش می‌رود. خانه مادرشوهرم در طبقه بالای خانه ماست. شوهرم ابتدا به دیدن مادرش می‌رود و بعد از آن، به خانه آمده و استراحت می‌کند. آن‌قدر این مرد بی‌فکر است که رسیدگی به مادرش را به حفظ‌ زندگی‌مان ترجیح می‌دهد و وقتی در خصوص رفتار‌هایش با او حرف می‌زنم، اهمیتی نمی‌دهد. می‌خواهم از شوهرم جدا شوم و تنها با فرزندم زندگی کنم. دیگر نمی‌توانم حضور مادرشوهرم را تحمل کنم؛ چون او نیز مانند شوهرم مرا عذاب می‌دهد. مادرشوهرم می‌خواهد حرص مرا در آورد و شوهرم همیشه مدعی است که به بهانه احترام به مادرش چیزی نمی‌گوید و من باید این وضع را تحمل کنم؛ ولی من طاقت ندارم و طلاق می‌خواهم.»

این زن در حضور قاضی گفت: «مهریه‌ام را به شوهرم می‌بخشم، تا زودتر جدا شوم و او در کنار مادرش زندگی کند؛ انگار او به این شکل، راحت‌تر است.»

منبع:پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| برشی از کتاب «سیلاب زندگی».

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

17
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»| «قسمت هشتم»

علائم ظهور حضرت مهدی علیه السلام
پرسش هشتم این است علائم ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء که در کتب روایی تشیع و تسنن وارد شده است به چند دسته تقسیم می شود؟ درپاسخ به این پرسش بایست گفت ((علائم ظهور)) به دو دسته تقسیم می شوند؛

 

 

یکم؛ ((علائم حتمیه))‌ 
مقصود از علائم ظهور حتمیه، علایم و نشانه هایی است که به طور قطع قبل از ظهور حضرت، رخ خواهند داد تا آن علائم محقق نشود ظهور حضرت انجام نمی گیرد، و به عبارت دیگر هیچ گونه قید و شرطی در ایجاد آن ها لحاظ نشده است، «علایم حتمی» نامیده می شوند و شاید بتوان گفت که ادعای ظهور قبل از تحقق آن ها کذب و دروغ است.

آنچه در روایت منابع تشیع وتسنن به عنوان علائم حتمیه آمده است شش علامت است:
1- خروج سفیانی: پیش از ظهور مردی از نسل ابوسفیان در منطقه شام خروج می‌کند و با تظاهر به دینداری گروه زیادی از مسلمانان را می‌فریبد و به گرد خود می‌آورد و بخش گسترده‌ای از سرزمین‌های اسلام را به تصرف خویش در می‌آورد و بر مناطق پنجگانه شام، حمص، فلسطین، اردن و قنسرین (نام شهری در نزدیکی حلب) و منطقة عراق سیطره می‌یابد و در کوفه و نجف به قتل عام شیعیان می‌پردازد و برای کشتن و یافتن آنان جایزه تعیین می‌کند آنگاه که از ظهور امام زمان باخبر می‌شود با سپاهی گران به جنگ وی می‌رود که در منطقه بیداد (بین مکه و مدینه) با سپاه امام (ع) برخورد می‌کند و به امر خدا همه لشگریان وی به جز چند نفر در زمین فرو می‌روند و هلاک می‌شوند.

از همین رو امام علی علیه السلام فرمود: «وَیَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فِی الْحَرَمِ فَیَبْلُغُ السُّفْیانِی، فَیَبْعَثُ اِلَیه جُنْدا مِنْ جُنْدِهِ فَیهْزِمُهُمْ فَیَسیرُ اِلَیه السُّفْیانی بِمَنْ مَعَهُ، حَتّی اِذا جاوَزوا بِبَیْداء مِنَ الاَرْضِ، خَسَفَ بِهِمْ، فَلایَنْجوا منْهُمْ اِلاّ المُخْبِرُ عَنْهُمْ:((بحار، ج52، ص186) مردی از خاندان من، در سرزمین حرم قیام می کند، پس خبر خروج وی به سفیانی می رسد. وی، سپاهی از لشکریان خود را برای جنگ به سوی او می فرستد و آنان را شکست می دهد، آن گاه خود سفیانی با همراهانش به جنگ وی می روند و چون از سرزمین بیداء می گذرند، زمین آنان را فرو می برد و جز یک نفر، که خبر آنان را می آورد کسی از آنان نجات نمی یابد).

 

...

 

2- خسف در بیداء: خسف یعنی فرو رفتن و پنهان شدن، و بیداء نام منطقه‌ای در مکه و مدینه است. ظاهراً لشگر سفیانی در این منطقه که به قصد جنگ با امام عصر (عج) آمده است در زمین فرو می‌روند.((عمار یاسر، صحابی پیامبر(ص) فرمودإِنَّ دَوْلَةَ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکمْ فِی آخِرِ الزَّمَانِ وَ لَهَا أَمَارَاتٌ… وَ یُنَادِی مُنَادٍ عَنْ سُورِ دِمَشْقَ وَیْلٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ وَ یُخْسَفُ بِغَرْبِیِّ مَسْجِدِهَا حَتَّی یَخِرَّ حَائِطُهَا وَ یظْهَرُ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ بِالشَّامِ کلُّهُمْ یَطْلُبُ الْمُلْک رَجُلٌ أَبْقَعُ وَ رَجُلٌ أَصْهَبُ وَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ أَبِی سُفْیَانَ یَخْرُجُ فِی کلْبٍ وَ یَحْضُرُ النَّاسُ بِدِمَشْقَ… (الغيبة شیخ طوسیص، 1411: 463)؛حکومت اهل بیت پیامبر در آخرالزمان، نشانه هایی دارد و از جمله نشانه ها:… و منادی در دمشق ندا می دهد: وای بر اهل زمین از شرّی که نزدیک شده است و قسمت غربی مسجد اموی دمشق، به زمین فرومی رود، به طوری که دیوارش، خراب و ویران می شود. سپس در شام، سه جریان، قیام می کنند که همگی نیز خواهان حکومت و فرومانروایی هستند: ابقع، اصهب و سفیانی (اسامی رمز، می باشد)، سفیانی، از منطقه کلب (جنوب سوریه )، خروج می کند و مردم را در دمشق، جمع می کند….))

3- خروج یمانی: سرداری از یمن قیام می‌کند و مردم را به حق و عدل دعوت می‌کند این نشانه در منابع عامه نیست، ولی در مصادر شیعه روایات فراوانی در این باره وجود دارد.

((امام صادق علیه السلام فرمود: «خُرُوجُ الثَّلاثَةِ، اَلخُراسانِی وَالسُّفْیانِی وَالیَمانِی فِی سَنَةٍ واحِدَةٍ فِی شَهْرٍ واحِدِ، فِی یَوْمٍ واحِدٍ وَ لَیْسَ فیها رایةً بِأَهْدی مِنْ رایةِ الْیَمانی یَهدی اِلَی الْحَقّ».(الغيبة، ص267، و446) خروج سه کس: قیام خراسانی و سفیانی و یمانی، در یک سال و در یک ماه و یک روز خواهد بود و در این میان، هیچ پرچمی به اندازه پرچم یمانی، به حق و هدایت دعوت نمی کند. امام باقر علیه السلام فرمود: «لَیْسَ بَیْنَ قِیامِ القائمِ وَ قَتْلِ النَّفْسِ الزَّکیَّةِ اَکْثَرَ مِنْ خَمْسَ عَشَرَ لَیْلَة((ارشاد، ج2، 374)بین ظهور مهدی علیه السلام و کشته شدن نفس زکیه، بیش از پانزده شب فاصله نیست.)

4- قتل نفس زکیه: زکیه یعنی فرد پاک و بی گناه و کسی که قتلی انجام نداده است و جرمی ندارد. در آستانه ظهور مهدی (عج) در گیرودار مبارزات زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی (عج) فردی پاکباخته و مخلص از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در راه امام می‌کوشد و در این راه مظلومانه به قتل می‌رسد. روایات گاهی نفس زکیه و گاهی «سید حسنی» گفته اند امام باقر(ع) فرمود: بین ظهور مهدی (عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه روز فاصله نیست. ازهمین رو فضل بن شاذان از ابوحمزه ثمالی نقل می کند: «قُلْتُ لاَبیِ جَعْفَرٍ خُرُوجُ السُّفْیانِی مِنَ الْمَحْتُوم؟ قالَ نَعَمْ وَالنِّداءُ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها مِنَ الْمَحتُومِ وَاخْتِلافُ بَنِی الْعَباسِ فِی الدَّوْلَةِ مِنَ الْمحْتُومِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیة مَحْتُومٌ وَ خُرُوجُ الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَّمد مَحْتُومٌ…».(کمال الدین، ص65) به امام باقر علیه السلام عرض کردم: آیا خروج سفیانی حتمی است؟ فرمودند: آری، صیحه آسمانی نیز از علای حتمی است و طلوع خورشید از مغرب حتمی است. اختلاف بین بنی عباس در رابطه با حکومت، حتمی است. کشته شدن نفس زکیه حتمی است، قیام قائم آل محمد صلی الله علیه و آله حتمی است.

5- صیحه آسمانی: منظور از صیحه آسمانی صدایی است که در آستانه ظهور حضرت مهدی در آسمان شنیده می‌شود و همه مردم آن را می‌شنوند در روایات تعبیر به «نداء» «فزعه» «صوت» نیز بکار رفته است که ظاهر آن نشان می‌دهد که هر یک از این‌ها نشانه جداگانه‌ای است که پیش از ظهور واقع می‌شود لکن به نظر می‌رسد که این‌ها تعبیر از یک واقعیت است و ممکن هم هست که از سه حادثه جدای از هم خبر داده باشند که اول صدا‌های هولناکی برآید و همه را به خود متوجه کند (صیحه) و به دنبال آن صدای مهیب و هولناکی شنیده شود که دل‌های مردم را به وحشت اندازد (فزعه) و آن گاه از آسمان صدایی شنیده می‌شود که مردم را به سوی مهدی (عج) فرا می‌خواند (نداء) روایاتی که از این معنا خبر داده اند از طریق شیعه و سنی فراوان هستند. 

امام صادق علیه السلام فرمود: «اِذا نادی مُنادٍ مِنَ السَّماءِ اَنَّ الْحَقَّ فِی آل محمَدٍ صلی الله علیه و آله فَعِنْدَ ذلِکَ یَظْهَرُ المَهدیُّ عَلی اَفْواهِ النّاسِ وَ یَشْربُونَ حُبَّهُ، وَلایَکُونُ لَهُمْ ذِکْرُ غَیْرِهِ(کنزالعمال، ح، 39665): هرگاه گوینده ای از آسمان ندا دهد که حق با اولاد محمد صلی الله علیه و آله است، در آن هنگام، ظهور مهدی علیه السلام به سر زبان ها می افتد، و همه شراب دوستی او می نوشند و غیر او را یاد نمی کنند. قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ: الْیمَانِی وَ السُّفْیانِی وَ الصَّیحَةُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِیةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیدَاء.(کمال الدین، ج2، ص560) پیش از قیام قائم پنج نشانه حتمی است: یمانی، سفیانی، صحیه آسمانی، شهادت نفس زکیه و خسف بیداء. از امام صادق نقل کرده است: خَمسُ عَلاماتٍ قَبلَ قِیامِ القائمِ الصَّیحَةُ وَ السَّفیانِیُّ وَ الخَسفُ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّکیَّة وَ الیَمانِیُّ ِ. (کمال الدین، ج2، ق560) پیش از قیام قائم پنج علامت وجود خواهد داشت: ندای آسمانی، سفیانی، خسف و فرو رفتن لشکر سفیانی در بیداء، شهادت نفس زکیه و یمانی)) امام محمد باقر(ع)ینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِ الْقَائِمِ علیه‌السلام فَیسْمَعُ مَنْ بِالْمَشْرِقِ وَ مَنْ بِالْمَغْرِبِندادهنده‌ای از آسمان به نام قائم(عج) ندا می‌دهد و هرکس در شرق و غرب است، آن را می‌شنود ((کتاب الغیبة، ۱۳۹۷ق، ص۱۸۱)) .

6- خروج دجال: این نشانه در کتب اهل سنت از علائم برپایی قیامت شناخته شده است. ولی در منابع روایی شیعه از نشانه‌های ظهور است؛ و اشکال ندارد که هم علامت ظهور و هم علامت معاد باشد. چون خود ظهور امام عصر (عج) هم از علائم آخرالزمان می‌باشد. دجال فردی است که در آخر الزمان و پیش از قیام مهدی (عج) خروج می‌کند و غیر عادی است و با انجام کار‌های شگفت انگیز جمع زیادی از مردم را می‌فریبد و سرانجام به دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه ”لد“ در منطقه شام به هلاکت می‌رسد. در مورد دجال نظریه‌های متعددی طرح شده است مثلا گروهی آن را فردی نامیده اند و دسته‌ای آن را جریانی می‌دانند و نه شخص معین که مطرح کردن این امور مجال دیگری را می‌طلبد. البتّه هیچ مانعى ندارد که یک دجّال بزرگ در رأس همه آنها باشد.
و امّا نشانه هایى که در بعضى از روایات براى او ذکر شده بى شباهت به تعبیرات سمبولیک و اشاره و کنایه نیست؛ مثلا، از روایتى که مرحوم علاّمه مجلسى در بحار الانوار از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده چنین استفاده مى شود که او داراى صفات زیر است:

1- او یک چشم بیشتر ندارد که در میان پیشانى اش همچون ستاره صبح مى درخشد! امّا همین چشم خون آلود است، گویى با خون ترکیب شده است.

2- او الاغ (مرکب) سفید تندروى دارد که هر گام او یک میل است و بسرعت زمین را طى مى کند.

3- او دعوى خدائى مى کند و هنگامى که دوستان خود را به گرد خویش مى خواند صداى او را تمام جهانیان مى شنوند.

4- او در دریاها فرو مى رود و خورشید با او حرکت مى کند، در پیش روى او کوهى از دود و پشت سرش کوه سفیدى قرار دارد که مردم آن را موادّ غذایى مى بینند.

5- به هنگام ظهور او مردم گرفتار قحطى و کمبود موادّ غذایى هستند.

شک نیست که ما مجاز نیستیم به هر مفهومى از مفاهیم مذهبى که در قرآن یا منابع حدیث وارد شده شکل سمبولک بدهیم، چه اینکه این کار همان تفسیر به رأى است که در اسلام بشدّت ممنوع شده و عقل و منطق هم آن را مردود مى شمرد، ولى با این حال جمود بر مفهوم نخستین الفاظ در آنجا که قرائن عقلى یا نقلى در کار است آن هم صحیح نیست و موجب دور افتادن از مقصود و مفهوم اصلى سخن است. و اتّفاقاً درباره حوادث آخر زمان نیز این گونه مفاهیم کنائى بى سابقه نیست؛ از جمله مى خوانیم که «خورشید از مغرب طلوع مى کند. حکومت جهانی مهدی، ناصر مكارم شيرازى،، ص 171».

امیرمؤمنان علی(ع) از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل می کند: عَشْرٌ قَبْلَ السّاعَةِ لابُدَّ مِنها: السُّفْیانِی وَ الدَّجّالُ و…: پیش از ساعت [قیامت] 10 رویداد گریزناپذیر است: [خروج] سفیانی، [خروج] دجّال و…. (بحارالانوار، ج 52، ص 209، ح 48.)
پیامبر گرامی اسلام می فرماید مَنْ أَنْکَرَ خُرُوجَ الْمَهْدِیُّ فَقَدْ کَفَرَ بِما أُنْزِلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَنْکَرَ نُزُولَ عِیسَی فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنَ أَنْکَرَ خُرُوجَ الدَّجّالَ فَقَدْ کَفَرَ.:هر کس خروج مهدی را منکر شود به آنچه بر محمّد نازل گشته، کافر شده است و هر کس نزول عیسی را منکر شود کافر شده و هر کس خروج دجّال را انکار کند، کافر شده است. (فرائد السمطین، ج 2، ص 334)

دوم ((علائم غیر حتمیه)) 
علائم غی حتمیه نشانه هایی است که قبل از ظهور، به طور مشروط رخ می دهند؛ یعنی اگر مقتضی آن ها موجود و موانع مفقود باشد، وجود چنین علایم غیرحتمی، با ظهور ارتباط استلزامی‌ ندارند، زیرا ممکن است برخی از آنها اصلا واقع نشود ولی ظهور تحقق یابد. و احتمال دارد برخی از نشانه‌ها حادث شود ولی ظهور توام و همزمان با آنها شکل نگیرد و بدین ترتیب که بیان که: این نشانه‌ها، بیانگر ظرف تحقق ظهور باشند، مانند اینکه گفته شود: نامه رسان هنگامی‌ می‌آید که هوا صاف باشد. منظور این است که نامه رسان در زمان نامساعد بودن هوا نخواهد آمد، نه این که هر وقت هوا صاف بود او می‌آید.

در باب علایم ظهور نیز مراد این است که حضرت مهدی (علیه‌السّلام) در غیر این اوضاع ظهور نخواهد فرمود، نه این که هر وقت این اوضاع پدیدار شد،‌ حضرتش باید ظهور کند. در میان نشانه ها و علایم، آن چه حتمی شمرده شده، جزء محتومیات هستند و غیر از آن ها که گروه بسیاری از علایم را تشکیل می دهند جزء علایم غیرحتمی شمرده می شوند.

در روایتی امام صادق (علیه‌السّلام) به یکی از یاران خود ن را تا(108) مورد از نشانه های ظهور ر بیان فرمودند که علامه مجلسی آن را در((جلد 52،ص156 بحارالانوار)) آورده اند.


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

17
مهر

تحلیل خصوصیت های حضرت معصومه سلام الله علیها قسمت سوم

«تجلی شخصیت زن با هویت اسلامی»

 

 

 

 

سومین خصوصیت عرشی حضرت معصومه سلام الله علیها که می تواند الگو واسوه زنان باشد «تجلی شخصیت زن با هویت اسلامی» است، چرا که در تعریف و تفسیر زن چند تفسیر بین (افراط وتفریط) و (موسع و مضیق) وجود داشته و دارد:

یک نظر بسته و متحجرانه بر این است زن در نظام هستی آفریده شده تا تولید مثل کند و هیچ حق اجتماعی ندارد و نبایست از چهاردیواری خانه خارج شود.

در مقابل روشنفکرمابانه متاثر از قرائت غربی ها است و آن این که زن آزاد کامل است و می تواند تا مرز برهنگی در صحنه اجتماع حضور پیدا کند.

ولی حضرت معصومه(س) با شخصیت اسلامی خود تفسیر سومی از هویت زن را در پیش روی همه قرار داده است و آن این که زن شایسته آن بانویی است حضور در اجتماع به هیچ وجه آسیبی به عفت و پاکدامنی وی نزند، عفت و پاکدامنی هم مانع ازحضور دراجتماع و نقش آفرینی وی نشود و این دور در صورتی قابل جمع است که زن به گونه ای در جامعه حضور پیدا کند که شخصیتش کانون توجه مردان قرار بگیرد؛ نه اندام فیزیکی زنانه وی، و هم چنین وی نیز توجه به شخصیت مردان نگاه و نظر داشته نه اندام فیزیکی شخص مردان. چرا که حضرت زهرا س در پاسخ به همین پرسش که زن عفیف چه مشخصه ای دارد فرمودند:

«خَیْرُ النِّسَاءِ أَنْ لَا یَرَیْنَ الرِّجَالَ وَ لَا یَرَاهُنَّ الرِّجَالُ».بهترین زن، زنی است که مردان را نبیند و مردان هم او را نبینند: مکارم الاخلاق، ص۲۳۰

با همین شخصیت زنانه اسلامی است که در سن بیست و هشت سالگی درحالی که مجرد بود با کاروانی از مردان سفر هزار کیلومتری از مدینه تا طوس را در پیش گرفتند تا به امام زمانش بپیوندند و این پیامی در خود داشت که زن می تواند در عین اجتماعی بودن، عفیف و محجوب باشد و در عین محجب وعفیف بودن، اجتماعی باشد.

منبع:تحلیل خصوصیت های حضرت معصومه سلام الله علیها / سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

16
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»| «قسمت هفتم»

7-«راههای اثبات عمر طولانی امام زمان علیه السلام»
هفتمین پرسش در راستای امامت ولایت امام عصر علیه السلام این است که از سال «255ه.ق»تا «1445ه.ق» دوازده قرن می گذرد این عمر طولانی برای حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء را چگونه می توان توجیه و اثبات نمود، در پاسخ به این پرسش باید گفت از سه راه «کلامی، علمی تجربی، قرآنی» می توان عمران طولانی حضرت را توجیه و اثبات نمود.

 

 

 

یکم؛ «دلیل کلامی و عقلی»
نخستین دلیل بر اثبات طولانی بودن عمرحضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء «دلیل کلامی» است که مبتنی بر چند مقدمه است؛

مقدمه اول این است بر پایه «برهان وقاعده لطف» و نیز «وجودواسطه فیض» که در آغاز یادداشت در ضرورت وجود امام در هر عصر و زمانه ای توضیح داده شد، همیشه باید در بین نوع انسان، فردی وجود داشته باشد که همواره مورد هدایت و تأییدات و افاضات حق تعالی بوده و به واسطۀ افاضات معنوی و کمک های باطنی، هر فردی را بر طبق استعدادش به کمال مطلوب برساند و گنجینه و خزینه دار احکام الهی باشد تا افراد بشر، در صورت احتیاج و عدم ایجاد مانع از علومش بهره مند گردند. وجود مقدس امام، حجت حق و نمونۀ دین و انسان کاملی است که می تواند در حد توانایی بشر، خدا را بشناسد و پرستش کند، اگر امام نباشد رابطۀ بین عالم مادی و دستگاه آفرینش منقطع می گردد. افاضات عوالم غیبی، اولا بر آینه پاک قلب امام و به وسیله او بر دل های سایر افراد نازل می گردد. امام قلب عالم وجود و رهبر و مربی نوع انسان است و معلوم است که حضور و غیبت او، در ترتب این آثارتفاوتی ندارد. (امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، انتشارات شفق، چاپ قدس، ص154).

امام سجاد علیه السلام فرمود: ما پیشوای مسلمین و حجت بر اهل عالم و سادات مؤمنین و رهبر نیکان و صاحب اختیار مسلمین هستیم. ما اَمان اهل زمین هستیم چنانکه ستارگان اَمان اهل آسمانند. به واسطۀ ماست که آسمان بر زمین فرود نمی آید مگر وقتی که خدا بخواهد. به واسطۀ ما باران رحمت حق نازل و برکات زمین خارج می شود. اگر ما روی زمین نبودیم اهلش را فرو می برد و آنگاه فرمود: از روزی که خدا آدم را آفریده تا حال هیچگاه زمین از حجتی خالی نبوده است ولی آن حجت،گاهی ظاهر و مشهور و گاهی غائب و مستور بوده است، تا قیامت نیز از حجّت خالی نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمی شود (امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، انتشارات شفق، چاپ قدس، ص155، به نقل از ینابیع المودة).

مقدمه دوم؛ از نظر فلسفی و کلامی عمرطولانی محال ذاتی نیست بلکه خلاف امر عادی است، از نظر عقلی هر امری که محال ذاتى و وقوعى نباشد، خداوند متعال با قدرت بی نهایتش قادر است كه به خاطر مصلحت هایی عمر شخصى را طولانى كرده و او را از آفات مرگ نگه دارد. حيات و طول عمر حضرت مهدی(عج) نیز همراه با معجزه و خرق عادت است و اين امر طبيعتاً محال نيست و علم نمى تواند آن را به طور مطلق نفى كند؛ زیرا اسباب تأثير گذار در عالَم، منحصر در شناخت ظاهرى ما نيست؛ علاوه بر اینکه همین اسباب را نیز بطور کامل کشف نکرده ایم. لذا ممکن است عواملى در فرد یا افرادى از بشر وجود داشته باشد که بتواند عمر او را طولانى سازد به حدى که گاه به هزار یا هزاران سال برسد.

از آنجایی که هر انسان با ایمانی بر این عقیده است که سرآمد عمر انسان به دست خداست. یعنی آفریدگار هستی عمر هر انسان و موجود زنده ای را معین می کند و اوست که هم بر طولانی ساختن عمر ها تواناست و هم کوتاه ساختن آن ها. بنابراین هرگاه خداوند برای یکی از بندگانش عمری طولانی مقرر فرماید هم اسباب و علل طبیعی و هم امورات ماورای طبیعی را با هم فراهم می آورد. همان خدایی که آتش را برای حضرت ابراهیم سرد کرد قادر است عمری طولانی به ولیّ خود بدهد بدون این که حتی آثار پیری بر او نمایان شود. مسلماً خواست خدا واقعیتی است فراتر از طبیعت و قوانین حاکم بر آن. 

از همین روست مطابق روايات شيعه و سنى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در حالى كه ظاهر او جوان و به سن چهل سالگى است ظهور خواهند كرد. اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

1. ابن صباغ مالكى به سندش از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) نقل كرده كه در حديثى فرمود: «مهدى از اولاد من با سن چهل سال است …».(الفصول المهمه فی معرفة الائمه، ص1118).

2. شيخ صدوق از اباصلت هروى نقل مى كند كه گفت: «به امام رضا(عليه السلام) عرض كردم: قائم شما هنگام خروج چه علامتى دارد؟ حضرت فرمود: علامت او اين است كه او از حيث سن پير است؛ ولى در ظاهر جوان نشان داده مى شود به حدى كه هر گاه كسى به او نظر مى افكند گمان مى كند كه او سى ساله يا كمتر است و از جمله علامات او آن است كه به مرور ايام پير نمى شود تا آنكه مرگ او فرا رسد».(کمال الدین تمام النعمه ج2،ص652).

 

...

 

دوم «دلیل علمی تجربی»
دلیل دوم براثبات طول عمر امام عصر علیه السلام «دلیل علمی تجربی» است، چرا که علوم امروز، امکان طول عمر را تأیید کرده و کوشش بشر را در این راه، نتیجه‏ بخش، موفقیت ‏آمیز و لازم می‏ شناسد و برای طول عمر، حد و اندازه‏ای معلوم نمیکند. تقلیل مرگ و میرها و طولانی شدن عمر، وارد مرحله عملی شده و با سرعت رو به تکامل است و حد متوسط عمر از 47 سال به 74 سال رسیده است. در این زمینه می‏ توان نظر علوم مختلف را چنین تبیین کرد:

زیست شناسان میگویند: اگر اختلالات و آسیب‏ هایی که به انسان میرسد و موجب کوتاهی عمر او میشود، رفع گردد، عمر او به دویست سال خواهد رسید. برخی می‏گویند: انسان باید سیصد سال عمر کند؛ اینکه می‏بینیم هفتاد یا هشتاد سال عمر می‏کند، بر اثر آن است که عضوی از او فرسوده می‏ شود و به عضوهای دیگر سرایت می‏کند. (مجله دانشمند، سال 6، ش 1، ص 43.).
بر اساس نظر دانشمندان، پیری جز فرسوده شدن سلول‏های بدن نیست و اگر روزی بشر بتواند سلول‏های بدن انسان را جوان نگه دارد، خواهد توانست به راز طول عمر دست یابد و از عمری دراز برخوردار گردد. از نظر دانش جدید، جسم انسان برای سالیانی دراز، دارای قابلیت حیات و بقا است.

دانشمندانی که نظریات آنان مورد اعتماد است، می‏گویند: همه بافت ‏های اصلی در جسم انسان و حیوان، تا بی‏نهایت قابلیت دارد و از این جهت کاملاً ممکن است که انسانی هزاران سال زنده بماند؛ البته مشروط به اینکه عوارضی بر او عارض نشود که ریسمان حیات او را پاره کند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک :ائمتنا، ج 2، ص 371 ؛ منتخب الاثر، ص 281 ؛ المهدی، ص 141. ب.)

در قوانین طبیعی، در مورد مقدار عمر طبیعی بشر، هیچ اصل ثابت و غیر قابل تغییری وجود ندارد. به همین دلیل، دانشمندان علوم تجربی، همواره در حال مطالعه و آزمایش‏اند و می‏کوشند تا متوسط طول عمر انسان را افزایش دهند. بدون شک اگر مقدار عمر طبیعی انسان، دارای اصول ثابت و غیر قابل تغییر بود، این مطالعات و آزمایش‏ها، معنا و مفهومی نداشت. دانشمندان با تحقیقاتی که به عمل آورده‏اند. موفق شده ‏اند عمر برخی از حشرات را تا نهصد برابر عمر طبیعی آن، افزایش دهند. اگر این قضیه روزی در مورد انسان به حقیقت بپیوندد، عمر هزار ساله برای انسان، امری پیش پا افتاده خواهد بود (فصلنامه انتظار، ش 6، ص 242 و 243 ؛ به نقل از علی محمد علی دخیل، ائمتنا، ج 2، ص 372.)

برخی از محققان می‌گویند، ژنهایی را کشف کرده‌اند که عامل جاویدانگی سلولهاست. این ژنها می‌توانند سلولهای آسیب دیده را ترمیم کنند. آزمایش ها بر حشراتی که این ژنها در آنها فعال شده بود نشان داد که این جانداران بر اثر مرگ سلولی نمی‌میرند، بلکه تحلیل فیزیکی ‌اندامها به مرگ آنها می‌انجامد. امید است با شناخت مکانیسم پیری، کیفیت زندگی سالمندان بهبود یافته و روند پیری کاهش پیدا کند.

پژوهشگران با آزمایش به روشی ‌از ژن درمانی دست یافته‌اند که از تحلیل رفتن ماهیچه‌های بدن در اثر پیری پیشگیری می‌کند. و با این روش می‌توان حجم و قدرت ماهیچه‌ها را در زمان پیری و یا در بیماریهای خاص، دوباره بدست آورد.

تاکنون تصور می‌شد که نقص در سیستم اعصاب برگشت ناپذیر است و بافتهای عصبی را نمی‌توان ترمیم کرد. لیکن محققان دریافته‌اند که سلولهای مغز بیشتر نیز می‌توانند با حضور خود را بازسازی کنند ولی این کار پیوسته در طول زندگی یک فرد انجام گیرد.

تحقیق نشان داده است که مرگها در ۹۰ و ۱۰۰ سالگی بیشتر به خاطر کهولت نیست، بدلایل مشخص و عوارض هائی همانند سکته مغزی، عفونت ریه، پوکی استخوان و… رخ می‌دهد. و همچنین، نا امیدی در سالمندان احتمال مرگ زودرس را در آنها افزایش می‌دهد.

تحقیق روی ۷۹۵ مرد و زنِ ۶۴ تا ۷۵ ساله نشان دادند که ۲۹ درصد آنهایی که حالت یاس داشته نسبت به دیگران مرگ زودرس داشته‌اند. «ماهنامه دانشمند، شماره ۴۳۲، ص۲۱.۱۳، ماهنامه دانشمند، شماره ۴۴۴۴، ص۲۵.۱۴، ماهنامه دانشمند، شماره، ۴۵۹، ص۲۴.۱۵».

بنابر این نتیجه می گیریم از نظر علمی امام زمان(عج) چون هم عالم کامل و هم عامل به قوانین و پدیده‏ های الهی است و این دو در سایه تقدیر الهی می تواند دیر زیستی و سالم زیستی را به همراه داشته باشد و به همین دلیل آن حضرت دارای عمر طولانی است.

سوم: «دلیل طول عمر از نظر قرآنی»
بر اساس جهان‌بینی توحیدی، مدبر و مسبب و عله‌العلل همه عوالم هستی، خداوند رب‌العالمین است و طول عمر انسان نیز یکی از امور واقعی عالم دنیاست که میزان آن به اراده و حکمت باری تعالی بستگی دارد که فرمود: «والله خلقکم ثم یتوفاکم و منکم من یرد الی ارذل العمر…» 

(نحل / 70 و حج 5): خداوند شما را آفرید سپس شما را می‌میراند و بعضی از شما به نامطلوب‌ترین سنین بالای عمر (ارذل العمر) می‌رسند. ارذل العمر یعنی عمر طولانی و دراز.(راغب اصفهانی، مفردات راغب، ذیل کلمه «رذل».آیه شریفه می‌فرماید هم حیات شما و هم مرگ شما از ناحیه خداوند است و باید بدانید که نه آغاز عمر و نه پایان آن به دست شما نخواهد بود، به همین جهت بعضی از شما در جوانی و بعضی در پیری می‌میرند( الأمثل، ج 7، ص 109 و تفسیر نمونه، ج 11، ص 310).

و باز فرمود: «… و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب ان ذلک علی الله یسیر …»، هیچ‌کس عمر طولانی نمی‌کند و از عمرش کاسته نمی‌شود مگر اینکه در کتاب (علم خداوند) ثبت است. این همه برای خداوند آسان است. (فاطر/ 11).
و نیز می‌فرماید: «ولکنا انشانا قرونا فتطاول علیهم العمر…» (.قصص/45)ولکن ما اقوامی را در اعصار مختلف خلق کردیم و زمان‌های طولانی بر آنها گذشت. تطاول عمر که در آیه شریفه به کار رفته به معنای امتداد یافتن مدت زندگی است. 

باز از قرآن مجید می‌آموزیم که حضرت یونس(علیه السلام)- که از پیامبران الهی بود- پس از مدتی و انجام رسالت و عدم پذیرش مردم و کناره‌گیری او از قوم خود به حکم قرعه به دریا افکنده شد و به امر خداوند متعال ماهی او را بلعید و چون در شکم ماهی خدای تعالی را تسبیح کرد؛ به امر خداوند از شکم ماهی خارج شد. قرآن فرماید: «فلولا انه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون» (صافات/ 143-144) 
اگر نبود که (یونس) از تسبیح‌کنندگان ما می‌بود هر آینه تا روز قیامت او در شکم ماهی می‌ماند.
به مفاد آیه شریفه، اگر خداوند اراده فرماید، امکان دارد انسانی عمری طولانی حتی تا دامنه قیامت پیدا کند هر چند به نحو غیرعادی و خارق‌العاده باشد.

در روایات می‌خوانیم که محمدبن‌مسلم گوید: نزد امام باقر (علیه‌السلام) رفتم تا درباره قائم آل‌محمد (ع) پرسشی کنم. چون به خدمتش رسیدم قبل از آنکه سوال را به عرض حضرت برسانم، خود حضرت فرمودند: ای محمد بن مسلم! قائم آل محمد به پنج تن از پیامبران شباهت دارد و…. شباهت او به حضرت یونس از این جهت است که چون غیبت او پایان یابد و ظهور کند و پس از آنکه سالیانی از عمرش گذشته است جوان می‌باشد. (بحارالانوار، ج 51، ص 217.)

1- قرآن مجید درباره حضرت نوح (ع)- اولین پیامبر اولوالعزم- می‌فرماید:«وَلَقَد أَرسَلنَا نُوحًا إِلَى قَومِهِۦ فَلَبِثَ فِيهِم أَلفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمسِينَ عَاما فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُم ظَلِمُونَ :ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و او در میان آنها یک هزار سال منهای پنجاه سال (نهصد و پنجاه سال) درنگ کرد اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فرا گرفت، در حالی که ظالم بودند. (عنکبوت/ 14)

از ظاهر آیه برمی‌آید که این مدت یعنی هزار سال- پنجاه سال کمتر- مدت دعوت نوح (ع) بوده یعنی فاصله بین بعثت او و وقوع طوفان، نهصد و پنجاه سال طول کشیده که قهرا چند سال هم قبل از بعثت و چند سال هم پس از طوفان زندگی کرده است.(المیزان، ج 16،‌ص92) چنان‌که در تاریخ، سن حضرت نوح را تا 2500 سال هم نوشته‌اند(.دستغیب، عبدالحسین، مهدی موعود، ص 101.)

سعد بن جبیر می‌گوید: از امام سیدالعابدین(ع) شنیدم که فرمود: در وجود قائم آل محمد (ع) نشانه‌هایی از بعضی از پیامبران وجود دارد و به حضرت آدم و نوح از نظر طول عمر شباهت دارد. (صافی‌گلپایگانی، لطف‌الله، امامت و مهدویت،‌ ج 2،‌ ص 373.) 
2- قرآن کریم درباره شباهت عیسی (ع) در آیه 157 و 158 سوره نساء می‌فرماید: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ﴿١٥٧﴾و به سبب گفتارِ [سراسر دروغ] شان که ما عیسی بن مریم فرستاده خدا را کشتیم. در صورتی که او رانکشتند و به دار نیاویختند، بلکه بر آنان مُشتبه شد [به این خاطر شخصی را به گمان اینکه عیسی است به دار آویختند و کشتند]؛ و کسانی که درباره او اختلاف کردند، نسبت به وضع وحال او در شک هستند، و جز پیروی از گمان و وهم، هیچ آگاهی و علمی به آن ندارند، و یقیناً او را نکشتند. (۱۵۷) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿١٥٨﴾ بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد؛ و خدا همواره توانای شکست ناپذیر و حکیم است. (۱۵۸)

بنابراین به فرموده قرآن، چون حضرت عیسی زنده است اکنون بیش از دو هزار سال از عمر شریفش می‌گذرد.
این مورد از قرآن مجید نشانگر امکان وقوع عمر طولانی است هرچند به صورت غیرمتعارف و خارق‌العاده باشد.هر کس که به اخباری که در خصوص امام غایب، از پیامبر (ص) و سایر ائمه اهل بیت(ع) وارد شده مراجعه کند، خواهد دید که نوع زندگی امام غایب را به طریق خرق عادت معرفی می‌کنند و البته خرق عادت غیر از محال است و از راه علم هرگز نمی‌توان خرق عادت را نفی کرد.(شیعه در اسلام، ص 151).

اگر زندگی و طول عمر امام عصر خارق‌العاده و شگفت‌انگیز است، یقینا زندگی حضرت عیسی (ع) بسی شگفت‌انگیزتر می‌باشد زیرا حضرت عیسی (ع) بیش از هفت قرن و نیم زودتر از امام عصر (ع) متولد شده و طبق اخبار، تا زمان ظهور حضرت نیز خواهد بود و به خدمت ایشان می‌رسد. هنگام ظهور وجود مبارک امام عصر (عج) وقایع گوناگونی روی خواهد داد که برخی از آنها اهمیت بیشتری دارند و نزول عیسی (ع) و اقتدای آن حضرت در نماز به امام عصر یکی از مهم‌ترین آنهاست.

استاد علامه طباطبائی (ره) در این‌باره می‌فرماید: روایات درباره نزول عیسی (ع) در هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) از طریق اهل سنت و با اندک تفاوتی از طریق شیعه از پیامبر وائمه اهل بیت مستفیض و مشهور است. (جوادی آملی، عبدالله، امام مهدی، موجود موعود،‌ص238.).

عموم مسلمانان اتفاق نظر دارند که عیسی و بلکه خضر و ادریس و الیاس نیز زنده هستند و حضرت عیسی در آخرالزمان به زمین خواهد آمد و به حضرت مهدی در نماز اقتدا خواهد کرد.(صافی‌گلپایگانی، لطف‌الله، نوید امن و امان،‌ ص 28).
پس با توجه و دقت و تامل در آیات قرآن کریم، هیچ‌گونه شبهه و تردیدی نسبت به عمر طولانی حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا له الفداء برای کسی به قرآن و کلام معصوم باور دارد باقی نمی‌ماند.

منبع: «تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»/سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...